محمد حسام جانمحمد حسام جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره

♥ عطر گل محمدی ♥

اولین عکس 6×4

سلام  عشق مامان امروز برای گرفتن گذرنامه به عکس نیاز بود وماهم رفتم به سمت عکاسی که یه عکس از  شمارو بندازیم  تو راه همش  به فکر عکس شما بودم که آیا میشینی ازت عکس بگیرن یا نهبه عکاسی ریدیم وطبق معمول شیطنتت گل کرد با سرو صدا وارد شدیم بعد ننوبت ماشد روصندلی نشوندمت چند بار خواستی بیای پایین اصلا یک درصد هم فکر نمیکردم بشینی عکستو بگیرن تا اینکه خانم عکاس اومد با دوربینش در کمال تاباوری دیدم ساکت نشستی وعکساو گرفتن وروجک من آخرش هم به لبخند زدی با اون دندونای نازت خیلییییی دوست دارم مامان این روزا بیشتر از قبل شبطنت میکنی وراه میری میای مامانو بوس میکنی ناناز مامان           ...
18 فروردين 1395

پروژه از شیر گرفتن

سلام نی نی من. خوبی عشق مامان الان دقیقا سومین صبحیه که شیر نخوردی دقیقا از سشنبه صبح که آخرین وعده شیر خوردنت تقریبا 4صبح بود تا الان هر زمانی که میای وبهونه می می می کنی میگم اوف شده اخ شده بهد تو هم با دوتا انگشتای کوچولوت نوک بینی نازتو میگیری ومیگی اخخخ منم حواستو به اطراف پرت  میکنم توهم ول میکنی میری سراغ یه چیز دیگه خدارو شکر تااینجای کار که اذیت نکردی کی پسسسسسر منه؟؟؟؟ -مممممممن. این سوالیه که حداقل روزی ازت میپرسم تو هم بلند جواب میدی  بعد هردومون میخندیم. خیلیییی دوست دارم راستی  چهارم چهارمین سالگرد ازدواج من وبابایی بود که سه نفری باهم جشن گرفتیم بودن تو درکنارمون خیلی  لذت بخشه انشاءالله همیشه در ...
6 اسفند 1394

20 ماهگی مبارک

سلام  خوشمززززززه من لبووو امشب 20 ماهگیت پرشد که مصادف با بلندترین شب سال که همون یلداست شد امشب حسابی بهت خوش گذشت باسینا و علی خیلی بازی کردی ورنهایت هم سینای بیچاره رو زخمی کردی  شب  خوبی بود همه دور هم بودیم خندیدیم شماهم بازی میکردی
1 دی 1394

18مرداد

سلام حبه انگور دردونه ی من مامان فدای مامان مامان گفتنت بشه عزیزم جدیدا یاد گرفتی دیگه اسمم هم صدا میزنی(آده )مثلا  فائزه به خورده از شیطنتات بگم بابا که دیگه کلا ازت آسی شده ظهر ا از خواب بیدار میشی میوفتی رو بابا وموهاشو میکشی بینیشو میگیری ... خلاصه داغونش میکنی چند روز پیش داشتم نماز میخوندم بابایی هم تواتای نماز میخوند گوشی بابایی زنگ خورد توجهی نکردی بهد گوشی من زنگ خورد یریع اسباب بازیتو انداختی خودت رسوندی به مبل پاتو باز کردی ورفتی بالا منم کنارت بودم همه چیزو میدیدم بهبهدرفتی گوشی مامی رو که رو مبل تو شارژ بود برداشتی شروع کردی الو الو گفتن دیگه صدای گوشی نیومد گفتم حتما قطعش  کردی دوباره گوشی رنگ خورد   ...
19 مرداد 1394

دندون آسیاب فسقل خان

فسقل من الان یه سه چهاروزی هست متوجه دندونای آسیابت شدم اونم سه تا باهم واسه همین یه خورده ای آدیت شدی یه دو روزی تب داشتی وحالت خوب نبود اما از دیروز عصر خدارو شکر تبت کاملاً برطرف شدو الان بهتری دیشب یکی دوساعتی برق رفت وشماهم که انگار دنیارو بهت داده بودن یه ذوقی میکردی واین ور و اون ور میرفتی و بازی میکردی عمه وبابایی هم برات نور انداخته بودن منم که مشغول درس خوندن بودم وبا رفتن برق ول شد به شما نگاه میکردم و ذوق میکردم این روزا روزای امتحانه امروز هم اولین امتحانمه دوتا تو یه روز شرایط درس خوندم تواین ترم با ترمای قبل فرق میکنه این ترم عشق دلم که شما باشی خیلی وابسته شدی و دیگه خیلی پایین (خونه بابا بزرگ)نمیمونی منم خیلی فرصت خوندن ...
19 خرداد 1394