محمد حسام جانمحمد حسام جان، تا این لحظه: 10 سال و 19 روز سن داره

♥ عطر گل محمدی ♥

مامان غافلگیر میشود...

عشقم دیروز بعد از اینکه پست دیروز تو گذاشتم باهم رفتیم حمام شمارو زود حمام دادم دادمت به بابایی که لباس تنت کنه بعد از چند دقیقه اومدم بیرون وچشمم خورد به تو وبابایی وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای   جیییییییییییییییییییییییییییییغ موهات ... بابایی تو فاصله ای که من حموم بودم تقریباً همه ی موهاتو زده بود  خیییییلی عوض شدی خودتم میخندیدی.عزیزم خیلی عوض شدی اما خیلی بامزه ودوست داشتنی هستی همه از دیدنت تعجب کردن خیلی وقت بود قصد کچل کردنتو داشتیم هی امروز وفردا میکردیم که دیگه بابایی خیالمونو راحت کرد دستش درد نکنه الان تو پارک کنار خیمه گاه هستیم تازه ازجشن تولد امام حسین اومدیم خاله زهرا (دختر خاله بابایی)وس...
1 خرداد 1394

ورود به 13 ماهگی

پسر نازم امروز یک سال ویک ماه ویک روزته قربونت برم که روز به روز یه رفتار جدید میبینم ازت واین به معنی بزرگتر شدنته عزیزکم(مثلاً یه دو روز پیش تازه بیدارشده بودی ازت پرسیدم بریم دد شما هم گفتی نه بعد از سه چهار ساعت خودت شروع کردی به دد گفتن دوباره پرسیدم بریم دد وشماهم با دد تایید کردی). این روزا حسابی باهات مشغولیم خیلی از حرکاتت باعث خندوندنمون میشه وخوشحالمون میکنی(مثلاً دیروز شروع کردی به باز کردن چسب گشوها که به خاطر خودت چسب کاری شده بودن چقدر هم خوشحال بودی یا قیافتو یه جوری میکنی ودهنتو باز میکنی مثل شیر کوچولو خیلی بامزه میشی  ) الان تازه بیدارشدی فعلاً بای
31 ارديبهشت 1394

اولین بوسه

عشقم امروز چند باری که میبردمت حموم بشورمت میدیدم لبتو رو صورتم میچرخونی.منم متعجب از کار تو خیلی هم مشتاق بودم که بدونم چیکار میخواستی بکنی.تا اینکه شب بعد از دانشگاه که اومدم خونه مامان فاطمه دنبالت بعداز اینکه بغلت کردم دوباره  دیدم لبتو آوردی روصورتم منم تکون نخوردم ببینم چی میخوای بکنی  ودرکمال ناباوری دیدم یه بوس نسبتاً محکم رو صورتم کردی ...
20 ارديبهشت 1394

به به چه هوایییییی

ناناز مامان یه چند روزیه اومدیم شیراز یه آب وهوایی عوض کنیم  . واقعاً اینجا هوا عالیه بارون نم نم میباره هوا هم خنک خنکه . تو هم حسابی استفاده کردی بعد از بارون یا میریم پارک یا میریم بازار شماهم که از شوق راه رفتن نه تو بغل نه تو کالسکه بند نمیشی وهمش دوست داری با اون پاهای کوچولوت راه بری  حتی امروز توهایپر استار از بغل خسته شدی وخواستی بذاریمت زمین تا گذاشتمت زود زود به طرف کالسکت راه رفتی واز پشت گرفتیشو هولش میدادی به سمت جلو خیلی صحنه بامزه ای بود همه ی اطرافیانمون هم بهت نگاه میکردن وخندشون گرفته بود به کارتو . دوسسسسسست دارم عشقم   ...
18 ارديبهشت 1394

تولدت مباااااااااارک

بالاخره اون روزی که منتظرش بودم رسید قربونت برم عزیزم یک سال گذشت مثل برق وباد یک ساله که خدا یه فرشته نازنین و به ماهدیه کرده وحسابی باهاش مشغولیم  همه چیز خیلی خوب وهمونطور که دوست داشتم انجام شد یه مهمونی خونوادگی به مناسبت تولد یک سالگیت  تنها چیزی که خوب نبود بی حوصلگی وکسلی شما بود که از عوارض واکسن یکسالگیه                      ...
31 فروردين 1394

نوروزتان پیروز

سال نو مباررررررررک عشق مامان  امسال سال تحویل ساعت 2بامدادبود وچون اولین سال تحویل زندگیته دوست دارم سال تحویلسه تایی  باهم باشیم  تا ساعت 12ونیم مامان بزرگ وبابا بزرگ وعمه ها مهمونمون بودن یک ساعت ونیم باقی مونده هم بابازی وحمام بیدارموندی وخدارو شکر سال تحویل من وشما وبابایی باهم بودیم خدارو هزاران بار شکر میکنم به خاطر وجودت در ضمن امروز 11ماهگیت تموم شد ووارد 12 ماهگی شدی  
1 فروردين 1394

اولین قدم

عمرم امروز اولین گام زندگیتو خودت باپاهای خودت وبدون اینکه از کسی یا چیزیرکمک بگیری برداشتی و تو دومین قدم خوردی زمین قربون اون پاهای نازت واون خنده های بی صدات بشم که تو راه رفتنت بیشتر و شیرین تر به چشم میان دیروز سومین سالگرد ازدواج من وبابایی بود و این بهترین هدیه ای بودکه خداجونم تو بهم داد پارسال این موقع خیلی کوچولو بودی توشکمم تشریف داشتی اما امسال به لطف خدا کنارمونی واز بودنت نهایت لذت ومیبریم دوست دارم بووووووووووووووووووووووس ...
5 اسفند 1393