محمد حسام جانمحمد حسام جان، تا این لحظه: 10 سال و 19 روز سن داره

♥ عطر گل محمدی ♥

پایان ده ماهگی

عزیزم پایان ده ماهگی  ورودت به 11 ماهگی مبارک  دوست دارم نفسکم. ماشالاه هزار ماشالاه تو این ده ماه روز به روز شیرین وشیرین تر شدی الانم  که دارم واست مینویسم همینطوری یهویی بهم حمله میکنی از شونه هام میگیری و از خنده ریسه میری و ددددد میگی قربون اون قلب مهربونت بشم منننن که دلت نمیاد یکی بهت نگاه کنه وشما تنها تنها بخوری در ضمن دیگه یواش یواش داری یه پا رقاص میشی دیگه  نشسته دور میخوری سرت و تکون میدی ودستاتو بالا پایین میبری که اینارو به عنوان رقص زمانی که صدای آهنگ شاد بشنوی انجام میدی ماهم قش  میکنیم از خنده   ...
1 اسفند 1393

بازم تعجب مامان

عاشششششششششششششقتم  دیروز و پریروز باچشمام یه حرکتی رو دیدم که دوست دارم برات بنویسم خونه مامان جون بودیم وشمارو تخت خاله زهرا داشتی با دایی کوچولو بازی میکردی منم مواظبت بودم که نیوفتی بعد ازچند دقیقه خسته شدی وخواستی بیای پایین به سمت زمین چهار دست وپا اومدی تا لبه ی تخت بعد که زمینو دیدی برگشتی عقب (یه خورده تعجب کردم گفتم چی شدکه منصرف شدی! ) بعد در کمال ناباوری دیدم یه دور زدی و عقبکی (بر عکس شدی)واومدی سمت زمین... ...
25 بهمن 1393

تغیرای 10 ماهگی

قربونت 8تا دندون نازت بشممممم من تو این دوسه ماهه یاد گرفتی از وسایل اطرافت کمک بگیری وبلند شی بعد با کمک وسایل راه میری  با دست خودت چیزای کوچولو رو بر میداری سریع میذاری تو دهنت به هرچی که میرسی با دهنت تستش میکنی حتی درهای کابینتو تازگیا داری یادمیگیری یه دو سه ثانیه ای بدون اینکه از جایی کمک بگیری بایستی وهمینطور انگشت اشارت فعال شده به همه چیز اشاره میکنی و با همون انگشت اشارت بهشون دست میزنی مخصوصاً به اجزای صورت دور و بریات  
17 بهمن 1393

10 بهمن

عمرم امروز خیلی بهت خوش گذشت عصر که خونه عموی بابایی بودیم کلی با بچه ها بازی کردی وخندیدی بعدش هم تز خستگی خوابت برد بعد از اون هم شماروواسه اولین  بار بردیمت پارکبادی فکر نمیکردم بازی کنی ولی بر عکس خیلی هم استقبال کردی من و بابایی هم از هر دو طرف هواتوداشتیم و با فشار آوردن روی تشکها ذوق میکردی  همه خیلی دوست دارن بغضی از فامیلا هم که عاشقتن از حالا تو فکر آستین بالا زدن(دخملای خودشون بهت پیشنهاد میدن)هستن. بعضی هاهم(نوبت بغل کردنت بهشون نمیرسه ) لطف دارن سفارش یه نی نی دیگه رو میدن .حالا بگم از عکس العمل شما:واسه همه نمیخندی حتی دریغ از یه لبخند کوچیک وهمش سعی میکنی ازشون دور بشی که اصولاً خانم ها هستن ولی از بعضی ها هم که ...
10 بهمن 1393

ان لله وانا الیه راجعون

عمرم روز صبح اولین شنبه بهمن ماه خبر فوت عمو غلامرضا عموی بابایی رو بهمون دادن بعد 20 روز تو بیمارستان فوت شدن   این دو سه سال اخیر خیلی اذیت شدن  ایشالاه تو اون دنیا روحشون به آرامش برسه .خیلی ناراحتم مثل عموی خودم دوسش داشتم واقعا مهربون بود... خدای مهربونم خودت کمکش کن
8 بهمن 1393

10ماهگی

عزیزم  ورودت به ده ماهگی مبارک ده ماه گذشت باورم نمیشه خیلی زود گذشت  دیروز هم امتحانای مامی تموم شد تو این مدت که امتحان داشتم تو هم حسابی دست تو کاغذ وقلم بود خط خطی میکردی به محض اینکه خودکار ببینی زود به طرفش هجوم میاری وتو دست میگیری و رو کاغذ میکشی جالبش اینه که زمانی که میبینی چیزی نمیکشه خودگار و سرو تهش میکنی وبا نوک خودگار میکشی وذوق میکنی منم فقط ناباورانه نگاهت میکنم وخدارو از ته دل شکر میکنم. پارسال این موقع تو دلم بودی کوچولوی من .تو شب بیداریها پابه پای من بیدار بودی (از تکونات حس میکردم )وسر جلسه امتحان با لگدات حضوری خودتو میزدی فدات شم عزیزکم. امروز نوبت بهداشت داشتی ولی همش لالا کرده بودی منم گذاشتم واسه ...
30 دی 1393

دندون سوم

سلام عشقم الهی من فدا ی مه مه مه گفتنت بشم دندون سومت هم نیش زده فدات بشم .الان خیلی شیرین کاریات زیاد شده ماشاالله  میری تو آشپزخونه همه چیزو تو هم میریزی  دستتو از کشوها میگیری وبلند میشی بعد هرچی تو کشو هست میریزی بیرون  بعد کلی ذوق میکنی من هم از این ور کلی ذوق میکن .   خ ...
21 دی 1393