محمد حسام جانمحمد حسام جان، تا این لحظه: 10 سال و 8 روز سن داره

♥ عطر گل محمدی ♥

ان لله وانا الیه راجعون

عمرم روز صبح اولین شنبه بهمن ماه خبر فوت عمو غلامرضا عموی بابایی رو بهمون دادن بعد 20 روز تو بیمارستان فوت شدن   این دو سه سال اخیر خیلی اذیت شدن  ایشالاه تو اون دنیا روحشون به آرامش برسه .خیلی ناراحتم مثل عموی خودم دوسش داشتم واقعا مهربون بود... خدای مهربونم خودت کمکش کن
8 بهمن 1393

10ماهگی

عزیزم  ورودت به ده ماهگی مبارک ده ماه گذشت باورم نمیشه خیلی زود گذشت  دیروز هم امتحانای مامی تموم شد تو این مدت که امتحان داشتم تو هم حسابی دست تو کاغذ وقلم بود خط خطی میکردی به محض اینکه خودکار ببینی زود به طرفش هجوم میاری وتو دست میگیری و رو کاغذ میکشی جالبش اینه که زمانی که میبینی چیزی نمیکشه خودگار و سرو تهش میکنی وبا نوک خودگار میکشی وذوق میکنی منم فقط ناباورانه نگاهت میکنم وخدارو از ته دل شکر میکنم. پارسال این موقع تو دلم بودی کوچولوی من .تو شب بیداریها پابه پای من بیدار بودی (از تکونات حس میکردم )وسر جلسه امتحان با لگدات حضوری خودتو میزدی فدات شم عزیزکم. امروز نوبت بهداشت داشتی ولی همش لالا کرده بودی منم گذاشتم واسه ...
30 دی 1393

دندون سوم

سلام عشقم الهی من فدا ی مه مه مه گفتنت بشم دندون سومت هم نیش زده فدات بشم .الان خیلی شیرین کاریات زیاد شده ماشاالله  میری تو آشپزخونه همه چیزو تو هم میریزی  دستتو از کشوها میگیری وبلند میشی بعد هرچی تو کشو هست میریزی بیرون  بعد کلی ذوق میکنی من هم از این ور کلی ذوق میکن .   خ ...
21 دی 1393

8ماهگی وشب یلدا مبارک

سلام  عشق مامان قربون اون دوتا دندون کوچولوت بشم مامان امروز پایان 8ماهگی وورودت به 9ماهگیه مبارک باشه کوچولو من که این ماه مصادف شده باشب یلدا که بلندترین شب ساله که امسال رحلت حضرت محمد وامام حسن عسگری هم تواین روز افتاده  ومابه احترامشون امشب جشن نمیگیریم      
30 آذر 1393

بای بایه فسقل

مامی فدای اون دستای کوچولوت بشه عزیزدلم امروز ظهر بابایی باهات بابای کرد وتو جوابشو باتکون دادن دست چپت دادی فدات بشم (فکر میکنم دست چپ باشی ) این روزا همش تو آشپز خونه میچرخی دمپایی خیلی دوست داری هر جا دمپایی ببینی حمله میکنی بهش،امشب هم یاد گرفتی در کابینتارو باز میکنی،میری ازمیز تلوزیون دستتو میگیری و می ایستی  و زول میزنی به تلوزیون وذوق میکنی ،عاشق تبلیغ بالا بالا هستی تا صداشو میشنوی هر طور شده  باید  نگاه تلوزیون کنی قربونت برم که روز به روز داری شیرینتر میشی
24 آذر 1393

تولد بابایی

سلام  گلم امروز تولد باباجونه  اما پیشمون نیست خیلی دلم براش تنگ شده  کاش زود برگرده اما قبل از این که بره به مناسبت امروز براش کیک گرفتیم وتولدش وبهش تبریک گفتیم ایشالاه صدوبیست ساله بشه وسایش همیشه بالای سرمون باشه ...
16 آذر 1393

بابایی رفت کربلا

سلام  عشقم امروز صبح بابایی راهی آبادان شد تا فردا صبح برن به سمت کربلا.اگه خدا قبول کنه این سومین باریه که بابایی داره میره اونم با کاروان پیاده از دیشب خیلی دلم گرفته کاش این 10روز زود تموم بشه وبابایی به سلامتی برگرده  چهاردهم آذر تولد باباجونه ولی چون پیشمون نیست تصمیم داشتم امشب براش تولد بگیرم که دیروز باهاش تماس گرفتن وگفتن یه روز زودتر حرکت میکنن منم فقط تونستم یه کیک بگیرم سوپرایزش کنم به خاطر کلاسای دانشگاه نرسیدم کادو بگیرم انشالله  دفعه بعد یه کادو خوب براش میگیریم. راشتی بابایی یکشنبه شب غافلگیرم کرد و برام یه ماشین ممنونم ازش یکی از بهترین سوپرایزا بود  ...
12 آذر 1393

اولین باری که افتادی

سلام  قند عسلم الهی مامان فدات شه که نبینه کوچولوش افتاده الهی هیچ وقت ازچشمات اشک نیاد چهارشنبه ساعت 3ونیم شب به خاطر سهل انگاری(بعد از شیر خوردن باید تو گهواره میذاشتمت ولی  خوابم برد )من از رو تخت افتادی مثل یه کابوس بود برام هیچ وقت به خاطر این سهل انگاری خودمو نمیبخشم و فراموش نمیکنم . پیشونی وزیر چشمت وکنار بینیت سرخ شد که بعد از یک روز قرمزی ها برطرف شد ولی سرخی کنار بینیت مثل زخم شد دیگه کم کم از وسایل اطرافت کمک میگیری و سر پا می ایستی  اما یهومیخوری زمین  
9 آذر 1393