محمد حسام جانمحمد حسام جان، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

♥ عطر گل محمدی ♥

اولین بوسه

عشقم امروز چند باری که میبردمت حموم بشورمت میدیدم لبتو رو صورتم میچرخونی.منم متعجب از کار تو خیلی هم مشتاق بودم که بدونم چیکار میخواستی بکنی.تا اینکه شب بعد از دانشگاه که اومدم خونه مامان فاطمه دنبالت بعداز اینکه بغلت کردم دوباره  دیدم لبتو آوردی روصورتم منم تکون نخوردم ببینم چی میخوای بکنی  ودرکمال ناباوری دیدم یه بوس نسبتاً محکم رو صورتم کردی ...
20 ارديبهشت 1394

به به چه هوایییییی

ناناز مامان یه چند روزیه اومدیم شیراز یه آب وهوایی عوض کنیم  . واقعاً اینجا هوا عالیه بارون نم نم میباره هوا هم خنک خنکه . تو هم حسابی استفاده کردی بعد از بارون یا میریم پارک یا میریم بازار شماهم که از شوق راه رفتن نه تو بغل نه تو کالسکه بند نمیشی وهمش دوست داری با اون پاهای کوچولوت راه بری  حتی امروز توهایپر استار از بغل خسته شدی وخواستی بذاریمت زمین تا گذاشتمت زود زود به طرف کالسکت راه رفتی واز پشت گرفتیشو هولش میدادی به سمت جلو خیلی صحنه بامزه ای بود همه ی اطرافیانمون هم بهت نگاه میکردن وخندشون گرفته بود به کارتو . دوسسسسسست دارم عشقم   ...
18 ارديبهشت 1394

تولدت مباااااااااارک

بالاخره اون روزی که منتظرش بودم رسید قربونت برم عزیزم یک سال گذشت مثل برق وباد یک ساله که خدا یه فرشته نازنین و به ماهدیه کرده وحسابی باهاش مشغولیم  همه چیز خیلی خوب وهمونطور که دوست داشتم انجام شد یه مهمونی خونوادگی به مناسبت تولد یک سالگیت  تنها چیزی که خوب نبود بی حوصلگی وکسلی شما بود که از عوارض واکسن یکسالگیه                      ...
31 فروردين 1394

نوروزتان پیروز

سال نو مباررررررررک عشق مامان  امسال سال تحویل ساعت 2بامدادبود وچون اولین سال تحویل زندگیته دوست دارم سال تحویلسه تایی  باهم باشیم  تا ساعت 12ونیم مامان بزرگ وبابا بزرگ وعمه ها مهمونمون بودن یک ساعت ونیم باقی مونده هم بابازی وحمام بیدارموندی وخدارو شکر سال تحویل من وشما وبابایی باهم بودیم خدارو هزاران بار شکر میکنم به خاطر وجودت در ضمن امروز 11ماهگیت تموم شد ووارد 12 ماهگی شدی  
1 فروردين 1394

اولین قدم

عمرم امروز اولین گام زندگیتو خودت باپاهای خودت وبدون اینکه از کسی یا چیزیرکمک بگیری برداشتی و تو دومین قدم خوردی زمین قربون اون پاهای نازت واون خنده های بی صدات بشم که تو راه رفتنت بیشتر و شیرین تر به چشم میان دیروز سومین سالگرد ازدواج من وبابایی بود و این بهترین هدیه ای بودکه خداجونم تو بهم داد پارسال این موقع خیلی کوچولو بودی توشکمم تشریف داشتی اما امسال به لطف خدا کنارمونی واز بودنت نهایت لذت ومیبریم دوست دارم بووووووووووووووووووووووس ...
5 اسفند 1393

پایان ده ماهگی

عزیزم پایان ده ماهگی  ورودت به 11 ماهگی مبارک  دوست دارم نفسکم. ماشالاه هزار ماشالاه تو این ده ماه روز به روز شیرین وشیرین تر شدی الانم  که دارم واست مینویسم همینطوری یهویی بهم حمله میکنی از شونه هام میگیری و از خنده ریسه میری و ددددد میگی قربون اون قلب مهربونت بشم منننن که دلت نمیاد یکی بهت نگاه کنه وشما تنها تنها بخوری در ضمن دیگه یواش یواش داری یه پا رقاص میشی دیگه  نشسته دور میخوری سرت و تکون میدی ودستاتو بالا پایین میبری که اینارو به عنوان رقص زمانی که صدای آهنگ شاد بشنوی انجام میدی ماهم قش  میکنیم از خنده   ...
1 اسفند 1393

بازم تعجب مامان

عاشششششششششششششقتم  دیروز و پریروز باچشمام یه حرکتی رو دیدم که دوست دارم برات بنویسم خونه مامان جون بودیم وشمارو تخت خاله زهرا داشتی با دایی کوچولو بازی میکردی منم مواظبت بودم که نیوفتی بعد ازچند دقیقه خسته شدی وخواستی بیای پایین به سمت زمین چهار دست وپا اومدی تا لبه ی تخت بعد که زمینو دیدی برگشتی عقب (یه خورده تعجب کردم گفتم چی شدکه منصرف شدی! ) بعد در کمال ناباوری دیدم یه دور زدی و عقبکی (بر عکس شدی)واومدی سمت زمین... ...
25 بهمن 1393

تغیرای 10 ماهگی

قربونت 8تا دندون نازت بشممممم من تو این دوسه ماهه یاد گرفتی از وسایل اطرافت کمک بگیری وبلند شی بعد با کمک وسایل راه میری  با دست خودت چیزای کوچولو رو بر میداری سریع میذاری تو دهنت به هرچی که میرسی با دهنت تستش میکنی حتی درهای کابینتو تازگیا داری یادمیگیری یه دو سه ثانیه ای بدون اینکه از جایی کمک بگیری بایستی وهمینطور انگشت اشارت فعال شده به همه چیز اشاره میکنی و با همون انگشت اشارت بهشون دست میزنی مخصوصاً به اجزای صورت دور و بریات  
17 بهمن 1393

10 بهمن

عمرم امروز خیلی بهت خوش گذشت عصر که خونه عموی بابایی بودیم کلی با بچه ها بازی کردی وخندیدی بعدش هم تز خستگی خوابت برد بعد از اون هم شماروواسه اولین  بار بردیمت پارکبادی فکر نمیکردم بازی کنی ولی بر عکس خیلی هم استقبال کردی من و بابایی هم از هر دو طرف هواتوداشتیم و با فشار آوردن روی تشکها ذوق میکردی  همه خیلی دوست دارن بغضی از فامیلا هم که عاشقتن از حالا تو فکر آستین بالا زدن(دخملای خودشون بهت پیشنهاد میدن)هستن. بعضی هاهم(نوبت بغل کردنت بهشون نمیرسه ) لطف دارن سفارش یه نی نی دیگه رو میدن .حالا بگم از عکس العمل شما:واسه همه نمیخندی حتی دریغ از یه لبخند کوچیک وهمش سعی میکنی ازشون دور بشی که اصولاً خانم ها هستن ولی از بعضی ها هم که ...
10 بهمن 1393