محمد حسام جانمحمد حسام جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 روز سن داره

♥ عطر گل محمدی ♥

عکسای فسقلی

سلام یه دونه ی من این چند تا از عکسایی که یعد از دو ماهگیت تا به امروز گرفتم و ازشون خوشم میاد میزارم برات این هم عکسای 20تیر شما ودایی کوچولو فدای اون لب نازت بشم مامانی اینم خمیازه فینگیل من ...
9 مرداد 1393

6مرداد

سلام گلم یه پنج شیش روزی هست که اسهال گرفتی مخصوصا وقتی وقتی شیر مامی رو میخوری  دکتر بردمت آزمایش هم دادیم که خداروشکر گفتن چیزی نیست الان دو روزی کامل شیر خشک میخوری منم میترسم هت شیر بدم .خاله عذرا(دوست خونوادگیمون)میگه شاید لثه هات داره محکم میشه آماده میشن واسه دندون در آوردن خودمم چند روز پیش خواب دیدم داری دندون در میاری .ایشالاه که زود خوب بشی عمرم راستی امروز آخرین روز ماه رمضونه وفردا هم عیده(نماز وروزه همه خاله ها وعموها هم قبول باشه) عکساتو بعدا میذارم محمد حسام وبلبل محمد حسام وبابایی وبلبل ...
6 مرداد 1393

سه ماهگیت مبارک

سلام قندعسلم امروز سه ماهه شدی نفسم. دقیقا سه ماهه که خدا یکی از فرشته های ناز بهشتی رو به ما هدیه کرده ممنونم ازت خدای بزرگ هرچقدر شکرت کنم بازم کمه ،عاشقتم خدای مهربون عزیزم همه از اومدنت بی نهایت خوشحالن وشکر گذار خدای مهربون دایی محمد حسین (که دقیقا 4سالو5 ماه ازشما بزرگتره برای همین من بهش میگم دایی کوچولو)هم خیلی بی قرارته همیشه زنگ میزنه وازم میخواد شمارو ببرم پیشش اگه ما هم نتونیم بریم خودش باباباجون ومامان جون میاد برای دبدنت(وقتی از دایی کوچولو میپرسیم کی رو بیشتر ازهمه دوست داری همیشه میگه نی نی آجی فائزه رو) .عمه عاطفه وبابابزرگ هر روز صبح ها میان دنبالت ومیبرنت پیش خودشون خلاصه همه با اومدنت سرگرم شدن و خیلی دوست دارن...
31 تير 1393

خطنه

هورررااا سلام آلبالوی مامی مبارکت باشه نفسم امروز یکی از روزای مهم زندگی شیرینمون بود درسته سختیهای خودش و هم داشت اماخیلی خوب بود خیلی پسر خوبی بودی دکتر حمادی گفتن جزءبچه های آروم بودی الان که دارم برات مینویسم تازه خوابیدی دو سه ساعتی میشد که داشتی گریه میکردی فکر کنم خیلی درد داشتی قربونت برم عزیزکم   ...
5 تير 1393

دو ماه و دو روزگیت مبارک عشقم

اینم از عکسای امروزت عشقم عشق مامان این عکس و هم عمه آتی ازت گرفته(شکار لحظه ها) راستی عشقم از امشب جای بابایی به طور آزمایشی به پذیرایی منتقل شد وشما جاش و گرفتی(چون تو گهواره خودت خوابت نمیبره فکر کنم شب بیداریهات به خاطر همین باشه)اگه خوب خوابیدی تا یه مدتی تو اتاق ما میخوابی.دوست دارم پسرم   ...
1 تير 1393

واکسن دو ماهگی

سلام  فدات شم از پریشب استرس واکسنتو داشتم همش باخودم میگفتم بچم چه جوری درد واکسن و تحمل میکنه اونم نه یکی دو تا.تا این کهدیروز صبح ساعت 10ونیم نوبت واکسنت شد ومن وشما وبابایی با هم رفتیم برای واکسن زدن که شما هم خواب بودی چون شب قبلش تا صبح بیدار بودی خیلی خوابت میومد به زور بیدار شدی وواکسنتو زدن و خدارو شکر بعد از واکسن خیلی گریه نکردی (شاید نمیخواستی از خواب نازت بگذری عسلم)فقط ظهر ساعت 3تا4خیلی گریه کردی اما بعد از اون خدارو شکر خیلی خوب بودی.اینم چند تا عکس از دیروزت من وبابایی در انتظار واکسن بعد از واکسن ببینید پام چی شده اینم چند تا عکس از فوتبال دیدنت عشق مامان(بازی ایران وآرژانتین) ...
1 تير 1393

دو ماهگی

سلام زرد آلوی من امروز دو ماهه شدی عسلکم. الان که دارم واست مینویسم مهمون مادر بزرگتی عشقم.اینم چندتاعکس از امروزت   عشق مامان همیشه در حال زورزدن هستی خودتو کج وماوج میکنی تغیراتی که تو این دو ماه  داشتی: لبخندات بیشتر شده، پاشنه پاتو زمین میزنی وخودتو پاین وبالا میبری ، سروصداهات بیشتر شده که نشونه بزرگ شدنته عشق مامی،دیگه زمان گریه کردنت اشک از چشمای نازت میاد(الهی فدای چشمای نازت بشم)،درمقابل جغجغه عکس العمل نشون میدی،صدای گریت عوض شده.اماهمچنان شب زنده داریم ساعت 5ونیم میخوابی خیلی کم پیش میاد زود بخوابی ...
30 خرداد 1393

بیوگرافی مامان وبابا

سلام عشق مامان من مامی فائزه مثل شمافروردینی هستم ،سوم فروردین 72 تو شهر همدان متولد شدم در حال حاضر دانشجو هستم.بابا مرتضی هم چهاردهم آذر64توشهربوشهر متولدشد .سال 88باهم آشناشدیم،فروردین89عقد  وچهارم اسفند 90عروسی کردیم     وخدای مهربون سی ام فروردین 93 محمدحسام کوچولو روبه مابخشید   واما خاطرات بارداری: عشقم درست دوازدهم شهریور92مطمئن شدم باردارم.اصلاباورم نمیشدوقتی دکتر گفت بارداری لیز خوردن اشکاموازروگونه هام حس کردم   دعای این روزهای مامان: عزیزدلم ازوقتی فهمیدم خدای مهربون نظر لطف به ماداشته یه فرشته کوچولو توراه داریمعلاوه بر خوشحالی یه استرس خاصی هم دا...
28 خرداد 1393

تاسیس وبلاگ و تولد نینی

عشق مامان این وبلاگ و برات درست کردم تا خاطراتت و توش بنویسم . الان فقط چند تا عکس از روز تولدت میزارم و سر فرصت میام و برات از همه چیز و همه اتفاقاتی که قبل اومدنت و بعد اومدنت افتاده مینویسم . فقط اینو بدون که خیلی خیلی دوستت دارم فرشته کوچولوی مامان . محمد حسام عزیزم شما تاریخ 30 فروردین 93 ساعت 2 صبح دنیا اومدی . مامان فدای دستت اینم آقا آریا که فقط 10دقیقه از شما کوچیکتره.با هم وارد بخش شدید روی یه تخت ،بقیه از روی پتوهاتون شناختنتون   ...
19 خرداد 1393